کــــلافِ کــــلافــــه

مام بزرگم می‌گفت: بنی آدم، بنی عادته عزیزم.

آره حق با مام بزرگم بود فقط کاش بهم میگفت چطوری باید به خیلی

چیزهایی که دلت نمیخواد،عادت کنی.

سخته برام، روزگارم سخت تر از همیشه شده،هر روز به این امید

ادامه میدم تا شاید عادت کنم...

اما مام بزرگ، من نمیتونم به زندگی بدون عشق عادت کنم.

کــــلافِ کــــلافــــه...

وقتی دلت میگیره و تنهایی امونتو میبُره و بی کسی قلبتُ میشکنهوقتی نامردی میبینی و دم نمیزنی و فقط خدا رو صدا میزنی باید به خودش و قدرتش ایمان داشته باشی  اونوقت فقط صبر مرهم همه درداته ایمان به خدا به آدم نیرویی میده که هیچ چیز نمیترسوندش هنوزم میگم خدای بزرگ خدای خوب و مهربون پشتم به خودت گرمه وقتی کــــلافِ کــــلافــــه...ادامه مطلب

شبهای دراز و روزهای کوتاه این است ارمغان سرما و زمستانوا ینک ماییم و آستانه فصل سرد سال ماییم و پاییزی که میرود تا ما  و زمین را ترک کند نمیدانم تا پاییز آینده ما میهمان این دنیا خواهیم بود یا نه!! پاییز عزیز بسیار دوستت میدارم سپاس برای همه زیباییهایی که میهمان دیدگانمان کردی سپاس برای عشوه ها و دل کــــلافِ کــــلافــــه...ادامه مطلب

Life will challenge you but never settle for less than God's best for you

 ave faith that in his good timing, he'll grant your desires. Just be with 

Patience...

کــــلافِ کــــلافــــه...

قدم قدم دور شدم و فرسنگ فرسنگ به سمتم آمدی چه بزرگوارانه سبک سریهایم را نادیده میگیری

خداوندا سپاس که بندگی هایم را به خالقیتت میبخشی...

پروردگارا پناهگاهی ایمن تر و پاک تر از آغوش بی انتهایت نمیشناسم...پناهم ده.

کــــلافِ کــــلافــــه...

لعنت به من ,

 لعنت به تو ,

و لعنت به تمام لحظاتی که خاطره شدند ,

تا بودنمان را عذاب آور تر سازند و رنج ماندن را صدچندان

زیبــــــــا و تلــــــــــخ و 

تلـــــــــــــــخ و زیبــــا .

خاطراتی با  طعم اسپرسو .......

کــــلافِ کــــلافــــه...

لحظه ها سپری می شوند و من نیـــز در گذرم.

زندگی تکرار است و تکرار است و تکرار

بر من میگذرند لحظات به تلخی و سردی 

عبور میکنم هر روز از دریچه ی خاطرات و گذشته و تمامی آن

دستهایی که تنها می مانند در انتظارند 

شاید سر انگشتان مشتاقی در پی آنها باشند

کــــلافِ کــــلافــــه...

تـــومن جاده شب و اینک  مــن  یـــاد تو شب  و دیگر هیچ دوست دارم تمامی آن لحظات را که در نهمین روز از پنجمین ماه سال بر ما گذشت...دقایقی که بازنخواهند گشت و تا ابد در گوشه ی خاطرم جاودان می مانند و از فردای آن روز مدام این آهنگ در گوشم تکرار میشود « به سلامت سفرت خوش  ای یگانه یاور من» شاید روز و رو کــــلافِ کــــلافــــه...ادامه مطلب

پای من دلیل رفتن نداشت و ندارد , تـــــو برو , بگرد تمام وسعت زمین را , جست و جو کن دست و دلی را که بتواند روحت را لمس کند. همه ی جاده ها را که پیمودی اگر پاهایت توان برگشت داشت و دلت همراهیت کرد , برگرد,  من ایستاده ام منتظر... سر همان دو راهی جدایی و ماندن که بی خداحافظی ترکم کرده ای به انتظار دچا کــــلافِ کــــلافــــه...ادامه مطلب

تنها به حرمت قلم که هیچگاه مرا ترک نکرد...به حرمت قلم که هیچگاه مخروبه و ویرانه و پستوهای ذهنم را  از تقدس قدومش بی بهره نگذاشت... به حرمت قلم که پیوندی میسازد  بدون مرز از اینجا تا ناکجا... میان من و هرآن کس که در نهان ذهنش عطش ارضا نشده دانستن دارد میان من و هر آن کس که آتش بی آرامی در وجودش شعله کــــلافِ کــــلافــــه...ادامه مطلب